محل تبلیغات شما

پرگار نود درجه



ماه مهر واقعا چه بویی میده؟ بوی نون پنیر سبزی هایی که و.علیین عزیزم گذاشته بود لای نون بربری هایی که از نونوایی بربری کوچه  ی مدرسه میگرفت و میپیچید لای پلاستیک فریز و نهایتم سر پلاستیک رو با پنج سانت چسب نواری، بهم میچسوند تا چفت و بست داشته باشه و خورده های پنیرش نریزه توی کیف و ملات ساندویچ کم نشه.
بوی چاقاله هایی رو میده که تو راه برگشتن از مدرسه، اون موقعی که آب انداخته بود و خرت خرت میکرد که دهنتو جمع کنههمون موقع اکیپی تقسیم میشدیم توی کوچه و قد میکشیدیم تو حیاط خونه رو بررسی کنیم ببینیم کدوم حیاط و کدوم خونس که قرار مهمونمون کنه و هر دفعه یکی نقش داروغه ی ناتینگهام رو داشت و زینگگگ.چاقاله میخوایمهشت تا.نفری ی دونه!
هیچکدوممون شاید آخرین خونه رو یادمون نره که پسر خیکی صاحبخونه رفت به مامان خیلی خیکی خودش ریپورتمون رو داد و اومد که حساب همه ی چاقاله های خورده از محل و حومه رو صاف کنه
بوی علف هایی رو میده که از توی جوب میکندیم تا برسیم به ریشه ی پهن یا عمودیِ گیاهانِ فصل سوم کتاب علومِ چهارم دبستان.
بوی دو تا حونی که از م.حاج اکبری قشنگم ، قرض گرفتم گذاشتم توی قوطی چوب کبریت که نرسیده به مدرسه افتاد  و رفت زیر پاها و من فقط یکبار تونستم سلامٌ علیک حون جان رو ببینم.

بوی اولین داغی تنم رو میده که وقتی به رسم هر سال رفتم دنبال س.بداقی عزیز با دستهای کوچولو و پوست تنی که انگار  خدا opacity=0.6 قرار داده بود و انقدر نازک و بی رنگ و شفاف بود که رگهای تنش دیده میشد.وقتی زنگ رو زدم و مامانش گفت س.ب خیلی وقته که اینجا نیستاواسط تابستون توی مرداد تموم کرد.
بوی کوکو سبزی پدرپز ن.نظارت رو میده که مامانش سالها بود تنهاشون گذاشته بود . باباش هر روز براش لقمه میگرفت و من نمیخوردم که مبادا طعم لقمه ی پدر پز، بره زیر زبونم .
بوی تلخی و شوری اشکی رو میده که توی سالن امتحان نهایی جای خالی  ع.حیدری ، شاگرد اول کلاس رو، روی صندلی خالی دیدم که مهاجرِ افغانستان شده بود تو بحبوی جنگ طالبان، که بعدها شنیدم معلم شده توی چادرهای کلاس افغانستان.
ع.حیدری عزیزم، تو تنها غم مهر ماهی هستی که تا ابد با من میمونه


استالین عزیزم! میدانم اولین باری که دستور شلیک دادی استخوان هایت درد گرفته اند و قلبت رنجور شده. اما تو آن را گذارنده ای.مثل من!
من تو را تجربه کردم، همان اولین باری که عزیزم را تا پای مرگ فرستادم تا واقعیت را بیان نکنم.
و اما دومین بارمان ، آسان بود. انجا که گلوله ی برفی دروغ را، هل دادم تا پایین قله.
استالین،خوانده ام دخترت عزیزترینت بوده و عکس دو نفره تان رادیده ام. آنجا که با لباس شخصیت بغلش کرده بودی و موهایش آویزان بود از سر شانه هایت.
من همانجا، همانجا که عزیزترینم در آغوشم بود، او را برای خودم و بازپرس کشتم. همانجا دستور شلیک دادم به خودم برای اولین بار .
اما دومین شلیک آسان بود، دلت نخواهد آب و تابش هم دادم
تو هیچوقت نمی میری تو درون همه ی مایی.


امروز پر از نشدنم، پر از سردرگمی، نرسیدن و همه ی این ها منتج میشه از: آدم های اطرافتون.
بعد از این همه سال و سبیل قیچی کردن میتونم بگم شاید با حرکت بالهای پروانه بر فراز دریای سرخ، هیچ جای دنیا آب از آب ت نخوره و استراتژی حرکت پروانه ای ، گزافی بیش نباشد اما اینکه میگن دنیای شما رو پنج تا آدم دور و برتون میسازن، اهمیتش به اندازه ی دنیایی که شما تصمیم میگیرید برای خودتون بسازید. حتی میتونید با تاثی از گوگل پلاس (رحمت خداوند بر او باد) برای خودتون (آدم های خوش گذرون و الوات،آدم های درآمدزا که از خروجیشون بتونید الواتی کنید،آدم حسابی ها که بتونید وارد بازار کار بشید و درآمدزایی کنید، )دایره داشته باشید. شما کامل نیستید و برای هیچکس کافی و هیچکس هم برای شما کافی نیست.
وقتی سرتون رو بالا بیارید و ببنید تنها چیزی که قرار شما رو نجات بده از این وضعیتی ک توش هستید "مرورگر موزیلا فایرفاکس" هست، تنها جیزی که میتونید بگید اینه .فاکینگ یو رفیق.
پرگاری که دستتونه برای رسم دایره ی دور و بری هاتون زاویش قائمه :))


اولین باری که رفتید سرکار میزان حقوقتون چقدر بوده؟ تونسته گامی باشه جهت محقق شدن رویاهاتون؟
برای اولین بار یک شرکت تاسیس کردم در زمینه ی رشته ی تخصصی خودم. یک دفتر 9متری بود با میز و صندلی های مقروض و  استخراجی که از انبار تاریک و مخوف بابای ف. فاطمی پر شده بود. دیوارهای اتاق که نم گرفته بود و خط خطی رو با سفره ی طرحدار کاغذی یکبار مصرف پوشوندیم. خوب شد!!
روز اولی که قدم گذاشتیم تو اون دفتر حدود 300 هزارتومان بدهی داشتم. که با درآمد صفر برج آینده میشد منفی ششصد.حتی بیشتر اگر پول شارژ پاساژ و رو هم حساب کنم.
هم تیمی بد تو رو به ورطه ی نابودی میکشونه. توی کار، زندگی تعارف رو بذارید کنار برای خودتون گایدلاین و پلن داشته باشید.هم تیمی رو انتخاب کنید که حتی اگر از نطر علمی و مدیریتی صفره، انقدر به تیم احترام بذاره که تواناییهاش رو ببره بالا.
من با درآمد منفی، دارایی منفی، زمان منفی (+ تجربه ی خودت رو ارتقا بده  )در شرکت رو گل گرفتم.
این تیم و شرکت نابود شد.این نطفه ی رویای داشتن یک شرکت هلدینگ تکنولوژی بود که نهایت منجر شد به خفه شدن وتایپ!!

دو: قدرت نه گفتن داشته باشید. قسم میخورم بدترین دوران کاری یک فرد رو در تیم، من داشتم .هیچوقت هیچوقت این رو به خودتون نگید که در یک تیم پروژه محور ، من از صفر به صد میرسم
در طول انجام یک پروژه کارفرما نه زمان و نه پول کافی داره که برای شما هزینه کنه و معطل شما بمونه. وگرنه از یک عضو ویژه ی تیم تبدیل میشید به کسی که بزرگترین مسئولیتش، فشار دادن دکمه ی چای ساز هست.مخصوصا زمانی که با یک جستجوی گوگل و تلگرام متوجه میشید از اول هم شما برای سمت شاخص و شخیص منشی انتخاب شده بودید اون هم برای شرکتی که با تمام وجودش اول راهه وحتی ثبت هم نشده.جناب آقای د. نظری برای تمام عمرم از کارکردن در محیط شرکتت پشیمونم. از رفت و آمدها و تمام کارهایی که برات انجام دادم. فکر کردن به تو رنجی ست فزون.
 

سه: تحقیق کنید و تعارف نکنید. اگر هفته ای در محیط یک شرکت کار میکنید و میبنید آینده ای برای شما وجود نداره .همونجا کارت خروجتون رو بزنید و بعد از یک پیاده روی طولانی، برگردید خونه.
شرکت محترم ع.آ.ش.شاهرود، با تمام احترامی که برای من قائل بودی و تقریبا کمی از مسیرم رو با تو شروع کردم ولی آگاه باش!! با به کار گماردن من به این شیوه و سایر جوانان این مرز و بومِ مشابهِ من، به یک برده داری نوین دست زدید.

چهار: عزیزترین من، برای تیمتون با تمام وجود آرزوی موفقیت میکنم. جناب آقای م. تدبیری بدان و آگاه باش، هیچوقت نپیچوندمت و تمام سعیم رو کردم. بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکنی ولی متاسفم که پول، زمان و امیدت رو زدم به اونجای گاو :))
محترم ترین رئیس دنیا، من یک معذرت خواهی بهت بدهکارم و امیدوارم روزی این پاراگراف به دستت برسه تا بدونی منِ بچه شهرستانی زرنگ بازی برات در نیاوردم ولی خب اینچنین شد .
مدیریت محترم شرکت ج.کالا ، من نتونستم.تا اینجا
اما شما بدونید برای دختری که دوستان مناسبی برای پرسش در زمینه ی سوالات تخصصی نداره، دسترسی به مرکز آموزشی نداره و فردیست خطاکار از نطر هم تیمی هایی که با عدم پاسخدهی سوالات رو برو میشی باهاشون(آقای کیوان. ط دقیقا با شما بودم) ، رسیدن به شما سخته.
** رجوع به دو
** رجوع شود به یک.رئیس، من دقیقا همونجایی واستادم توی تیمت که بقیه ی توی تیم من واستاده بودن.
من از اخراج شدن از تیمت ناراحت نمیشم،چون نتونستم و کارتم رو سوزوندم . اما آگهی استخدام نیروی شغلی، قلبم رو فشرده کرد مرد.
فقط بست ریگارد.
 


برای روح گستاخ و جسور خودم فاتحه ای خواندم.برای نبض از دست رفته ی زندگیم 1-در تمامی لحظات زندگیم انقدر اعتمادبنفس در من وجود داشت که هیچوقت روستازاده بودنم، روستا زندگی کردنم و مهاجرتم در سال های اول زندگیم به شهر رو کتمان نکنم. اصلا قرار بود این وبلاگ دست نوشته ای باشه از نادیده های سادگی های دختران روستای آن زمان و دختران حق به جانب شهر.اما در تمامی پرسش های آدم هایی که از هر روزنه ای تلاش میکنند تا فاصله ی خودشون رو از تو به رُخت بکشن با تمام توان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

shaad